محتویات کلۀ من

بخونید و بدانید که تو کلۀ این بندۀ خدا، چی در حال گذشتنه!

Don't expect me to cry, For all the reasons you had to die! DATE: 12/09/2005 14:34:22

سلام! دوباره من! به یه نتایج جدیدی دارم میرسم! اونم اینکه به کلی دیگه حالم از اینکه بخوام بنویسم به امید
اینکه یه حرومزاده ای بیاد بخونه یا نخونه بهم میخوره! البت که از اول هم به این نیت ننوشتم و صرفا
نوشتم که نوشته باشم و یه سری دلایل کاملا شخصیه دیگه!
خوب واسه این حرفم دلیل و برهان هم دارم که اگه 1% میخواستم واسه دل مخاطب بنویسم
در وهله اول همچین آدرس مسخره ای واسه بلاگم(1) رو به هزار تا آدرس کوتاه و مختصر دیگه ای که جاهای دیگه در اختیار آدم میذارن رو ترجیح نمیدادم!
�و دلایل دیگه که لزومی نمیبینم بازگو کنم!
تو پست اولم تاکید کردم که� نمیخوام اشاعه عقیده کنم (با ذکر دلیل) ولی از اونجایی که اصلا حاضر نیستم به واسطه حرفایی که قبلا زدم خودم رو تو مخمصه بندازم
و واسه خودم محدودیت درست کنم اگه وقتی حال کنم که دلم میخواد از تو مخم هم یه چیزایی بنویسم حتما این کار رو میکنم!
ولی بازم میگم خیلی احمقانس که آدم بنویسه که خونده بشه! اگه نویسنده بودم مطمئنم که نمینوشتم که خونده بشه!!
�و همین طور اگه خدایی نکرده خواننده هم بودم نمیخوندم که شنیده بشه! مخاطب نوازی و اصولا� برا دل مردم خوندن و نوشتن کار ابلهانه ای میتونه باشه
�که به واسطه یه وقفه کوچیک یا بزرگ تو نوشتن یا خوندن آدم میتونه آدم رو از حافظه ها پاک کنه!
�برای شخص من فکر نمیکنم که مهم باشه که تو حافظه ها بمونم یا نه ولی برا اونی که در این مورد مثل من فکر نمیکنه حتما مهمه!
�طی دیشب و امشب خودمو به جز نوشتن با یه سری کارای دیگه هم سرگرم کردم..مثلا یکیش خوندن آیات شیطانی نوشته جناب رشدی حرامزاده بود!!
�جدی آخه اون احمقایی که سلمان رشدی رو بالاتر از جناب دکتر سروش یا خانم دکتر عبادی به عنوان دهمین روشنفکر قرن انتخاب کردن چی تو اون کله پوکشون میگذشته؟!
�خدا رو شکر اینقدر حتی قلمش گیرا نبود که بخوام کتابشو تا آخر بخونم!(البت شاید اینم از اون دسته ی موافق من بوده باشه!! الله اعلم!)
�به هر صورت من که خودم از خوندن حتی یه مقاله تو یه مجله از دکتر شروش صد بار بیشتر حال میکنم تا یه کتاب از دهمین روشن فکر قرن!!!
کون لق همشونم کرده بابا!
بذار در مورد نوشتن تو این جای مسخره حرف بزنم!! میدونی شاید بعدها کار جالبی به نظر بیاد یا شایدم کاملا بر عکس!!! به هر حال!!
�آره میگفتم که کلا نوشتن کار جالبی میتونه باشه(کِی میگفتم؟!)
�حالا اینکه نوشته های آدم مخاطب داشته باشه (مثل بلاگ) یا نداشته باشه (مثل یه دفترچه خاطرات شخصیه ساده!) بحث ما رو درست میکنه!!
�-فی البداعه نوشتن اگه قشنگترین روش نوشتن نباشه حتما از قشنگتریناس!-
�چرا مخاطب؟! چرا آدم دلش میخواد که شنیده بشه یا خونده بشه؟! چرا آدم دوست داره که دیده بشه؟! اصلا آدم دوست داره؟! من دوست دارم؟! اگه بگم نه شاید دروغ گفته باشم!
�اگرم بگم آره که خوب حالم از خودم حتما به هم خواهد خورد!!
دلم میخواد در مورد یه چیز خاصی حرف بزنم!! میدونم چیه البته! ولی یه چیزی نگرانم میکنه! یقینا که طولانی شدن پستم نیست که داره اذیتم میکنه!
شاید اینکه بچه ها ممکنه بخوان ماهواره ببینن و وقتی من دارم مینویسم این کار شدنی نیست! نیمیدونم! ولی من پر رو ام و مینویسم!
در مورد چی؟! سِـــــــــکـــــــــس خوبه؟! معلومه که خوبه!
ولی الآن نه! الآن میخوام یه چیزی بخورم! دارم ضعف میکنم جدی!! 20 ساعته که هیچ چیزه جامدی وارد معدم نشده!! تا بعد!!
غذا خوردم! سادیا(2) و برنج و ماست! خدا رو شکر!
خوب...میریم سراغ قضیه خودمون سِکس! : برو بریم!! چند وقت پیشا بود! درست یادم نیست چند وقت پیش ولی حتماً بیشتر از یک ماه پیش بود
�که تو بوفه دانشگاه با چند تا از بچه ها حرف مسئله سکس شد! یکی میگفت برام مهم نیست که زن یا شوهرم در آینده بکر باشه یا نباشه ...
یکی دیگه میگفت که ترجیح میده که زن یا شوهرش سکس رو بلد باشه تا اینکه حالا بخواد تازه یاد بگیره...و و و ...خوب اصلا کاری ندارم که بقیه چی میگفتن ...
مادامی که به عقاید اونا بی احترامی نمیکنم ولی از اونجایی که اینجا این منم که تعیین میکنم که چی باید نوشته بشه صرفا به بازگو کردن به قسمتهایی از
حرفهای خودم که صلاح میدونم بسنده میکنم : من اونروز شدیداً معتقد بودم و هنوز هم پافشاری میکنم که اصلا حاضر نسیتم با قضیه بکر نبودن طرفم کنار بیام
و اصطلاحاً به قول به ظاهر متفکرین گمراه(در این مورد) باز فکر کنم!! و حرفم این بود و هست که خوابیدن آدم با یه نفر اصلا و ابدا یه رابطه صرفا فیزیکی نیست
و به واسطه اون رابطه فیزیکی حتما و حتما یه نوع رابطه متافیزیکی هم بین اون دو نفر ایجاد میشه که میتونه تو روابط بعدی عشقی و عاطفی اون بابا تاثیراتی از جنس خودش داشته باشه!
�واسه همینه که شدیدا در مورد روابط زن و مرد خودمو یه آدم خشک مقدس میدونم! البت نه مثل ارباب کلیسا که اعتقاد به تقوای به شرط تجرد و فساد لاجرم به واسطهء همخوابگی با زن دارن
�و بزرگترین مقام مذهبی خودشون رو از بین مجردها برمیگزینن و میگن که :«با تبر بکارت ، درخت زناشویی را فرو اندازید»(3)!
که عقیده راسخ به فرموده قرآن مبنی بر آیه شریفه 21 سوره روم دارم که میفرماید:«و من آیاته اِن خَلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه»
- یعنی یکی از نشانه های او این است که از خود شما برای شما همسر آفرید تا با او آرام گیرید و میان شما مهر و محبت قرار داد. -
اُه اُه!! چقدر خفن شد .... نوکرم! کارَمه!!!
هم خسته شدم و هم این که بچه ها میخوان بخوابن و نمیخوام صدای کیبوردم اذیتشون کنه!
موفق باشین.
آها داشت یادم میرفت ...قسمتی که به نظرم خالی از لطف نیست نوشتنش!!! خرجهای امروز :
4.44$��������������������� لباسشویی
1.11$��������������������� نهار(لاماجو + دوغ گازدار!!!)
4.44$��������������������� بستنی و باتری و سیگار.
یا علی.التماس دعا!
سجاد شریفیان.
December - 10 - 2005
2:13 am

http://blog.360.yahoo.com/blog-xQw66w4ieqpo5ubpvuxP8uXG9I1kNSmLFhw-�� (1)
Sadia�� (2)
(3)�� این عقیده راسخ سن ژروم درباره هدف تقدس است!





She should have died when she was born! DATE: 12/08/2005 14:53:25

آقا جون سلام عرض شد!!! جونم واستون بگه که امروز هم شکر خدا گذشت و از قرار معلوم عمری باقیست که صرف نوشتن برای دوستان گرام میگردد! انشاالله! دیشب تا دم صبح بیدار موندم که خیر سرم صبح برم دانشگاه! ساعت که 6:30 و 7 شد شروع کردم خودمو خر کردن که آره یه یکی دو ساعت وقت دارم که بخوابم...میخوابم و بعد سر حال تر پامیشم میرم دانشگاه!! نشون به همون نشون که خوابیدم تا ساعت 3 بعد از ظهر! خلاصه که ساعت 3 پاشدم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم و کلی ناراحت و شاکی که بازم مدرسه نرفتم که پی بردم که همه لباسام کثیفه و هیچی هم پول تو خونه ندارم(کم دارم) که برم بدم بشورنش!! خلاصه کلی اعصاب خورد و همه چی هم زد حال بود که بچه ها زنگ زدن و گفتن که اسباب کشی دارن و باید برم کمک! منم شال کلاه کردم و رفتم که کمک کنم! منتها قبلش تلفن زنگ زد و 10 دقیقه ای الاف شدم! رفتم که کمک کنم و کلی آماده حمالی بودم که وقتی رسیدم همه کارا به لطف خدا تموم شده بود! >:) بعد رفتیم یه ساعت نشتیم تو خونه جدیده که بازم به لطف حق یکی از بچه ها(آریان سلیمانی) رو تو تخته بردم و قرار شد بریم یه رستوران نزدیک دانشگاه و من تا میتونم بخورم البت به حساب حضرت آریان! بعد تصمیم بر این شد که من و آریان و دوست دخترش شب بیایم خونه ما که اومدیم و از اونجایی که خیلی کم پول داشتیم (رو هم دیگه 4.44$) یه چیز مسخره خریدیم(سادیا) و اومدیم خونه! یه شام مسخره هم سر هم کردیم و خوردیم و بچه ها(پیام و آریان) یه ذره از شیرین کاریاشون (شر بازیاشون) تو دبیرستان تعریف کردن و الآنم دارن سعی میکنن که بخوابن و منم که دارم مینویسم! تو این گه دونیه ما هم که الآن نزدیک یه هفتس که شب و روز یه مه غلیظ مسخره همه جارو گرفته و هوا به حد مرگ سرد شده!! راستی حموم هم رفتم امروز! کانال تلویزیون ملی هم فیلم سفر جادویی و گذاشته بود که دیدیم! اینم از امروز ما! ولی بد بختانه یه چند وقتیه که اصلا حال و روز روحانی خوبی ندارم و به قول معروف کلی ریختم یه هم! دعا کنین این مسئله هم زودتر ختم یه خیر بشه! لطفا!


======
"کلاغها هم دیگر را دارند...آدمها هیچ کس را ندارند!" × جمال میرصادقی���
=====

���������
�.������������������������� خوراکی و سیگار����������������������������������� 2.22$



یا علی.التماس دعا!
سجاد شریفیان
December - 9 - 2005
2:26am





He hates himself, he has to die! DATE: 12/07/2005 09:36:25

سلام-ن-علیکم!
به امید حق این دومین روزیه که دارم مینویسم! تا چی پیش بیاد و خدا چی بخواد!
آها ...تا یادم نرفته این موضوع رو روشن کنم که بنده تمامی حقوق در مورد نوشتن - ننوشتن - کم نوشتن - زیاد نوشتن - مفید نوشتن و هر پس و پیش دیگه ای که میشه عقب جلوی نوشتن آورد را
�برای خودم محفوظ میدونم و هدر ضمن هیچ گونه مسئولیتی رو در مورد نوشته هام نمیپذیرم! این چند خط آدم رو یاد این ضرب المثل معروف ترکی میندازه که میگه که : بودی که واردی!
�البته ا دامه هم داره که برید خودتون دنبالش! اگه دستم از دنیا کوتاه نبود البته شاید مورد تشویق و عنایتم هم قرار میگرفتین! به هر صورت...
آره آقا جون....ما قرار بود شرح احوال و وقایع روزانه بنویسیم که به کلی فراموش شد...عجول نباشین که الآنه مینوسیم....قبل از اینکه شروع کنم این بگم: که هر روزی که مینویسم ...
اگه تو اون روز به جمله یا لینک جالبی چه بصورت آفلاین و چه به صورت پیام کوتاه از نوع مبایلیش بر بخورم سعی میکنم که بازگو کنم! ایول نه؟!
آقا ما دیشب بود که اون بالایی رو نوشتیم...بعد طرفای ساعت 7 و 7:30 خوابم برد خدا رو شکر و چون به بچه ها سپرده بودم که صبح به هر قیمتی که شده بیدارم کنن پا شدم و رفتم دانشگاه!
�سر کلاس زنگ اول نشستم به اسم
Microprocessors System��
که قرار بود بعدشم آزمایشگاه هوش مصنوعی داشته باشیم که هم برق آزمایشگاه قطع بود و هم استاد نبود و خلاصه تشکیل نشد و منم که دیشبش نخوابیده بودم و اومدم خونه کله پا شدم
�تا الآن یعنی تقریبا از ساعت 1 بعد از ظهر تا ساعت 7:45 که خوب با این حساب احتمالا دوباره امشب هم نخواهم خوابید!
این از زندگیه ما!
جوک دارم : یک نظر در خود نگار تا کسیتی / از کجایی در کجایی چیستی
��� جام هستی را بزن بر نیستی / هر که هستی کیر من هم نیستی!
در مورد خلاف اخلاق بودن این جوکه عرض کنم� که اصولا جوک اگه خلاف اخلاق نباشه جوک نیست!
ولی در مورد جملات قصار یه عبارت خیلی قشنگ میخوام براتون بنویسم که بهترین و دوست داشتنی ترین دوستم� واسم از ایران فرستاده :
In the end ,Every thing is ok; When it's not ok, It's not the end!
میرسیم به اساسی ترین قسمت امروز که همانا مقدار پولیه که امروز خرج کردم! وای!
��� ��� ��� $1.11��� ��� ��� ��� ��� ��� ��� ��� سیگار*
��� ��� ��� $0.77��� ��� ��� ��� ��� ��� ��� ��� نهار**
��� ��� ��� $1.77��� ��� ��� ��� ��� ��� ��� ��� کارت 5 ساعته اینترنت
���� Malboro Ultra Lights��� *��
**��� نهار هم دم در دانشگاه ساندویچ کثیف خوردم!
به امبد حق! موفق باشین!
یا علی.التماس دعا!
سجاد شریقیان
December - 7 - 2005
8:30 pm
در مورد عکس هم اینو میخواستم بگم : اگه این هم مو داشتین چیکار میکردین ؟!ImageImageImageImage





Dive in me, Die with me! DATE: 12/06/2005 18:15:59

آقایون خانومای محترم سلام...ابتدا معذرت میخوام که به عنوان نوشته اول اینقدر مسخره و ابلهانه دارم مینویسم ... دلیل قانع کننده ای دارم : مطمئنم که اگه شما هم ساعت 4 و 5 صبح اگه کلی(واقعا کلی) مینوشتین و بعدش برق میرفت حتما دیگه واستون حالی نمیموند که بشینین دوباره بنویسین..مخصوصا که اگه مرتبه اول فی البداعه نوشته بودین و کلی هم راضی بودین از چیزایی که نوشتین!! بیخیال!! حالا کتاب که ننوشتم.... به هر صورت میتونین خوشحال باشین از اینکه همینیم که دارم مینویسم رو توفیق دارین که بخونین و به خاطر اون عده از دوستانی که دیگه خیلی دارن غصه میخورن یک عدد عکس از خودم به اضافه خونه نازنینم در قسمت پشت صفحه براتون ضمیمه این نوشته میکنم باشد که شاد بشین ..
آها راستی برام متاسف هم باشین..آخه خونمو که خیلی خوشگله و کلی هم دوسش دارم کمتر از 20 روز دیگه باید صحیح و سالم به اضافه مقداری دلار امریکایی پس صاحابش بدم!! نوش جونش!
بذار حالا که� دستام دوباره گرم شد یه کمکی هم بنویسم دیگه .... میخوام یه چیزایی از پست قبلیه� که یادم مونده و حال نوشتن دوبارشم دارم رو بنویسم :
گفته بودم��� که اصلا قصد ندارم اینجا اشاعه عقاید کنم که صرفا میخوام شرح وقایع روزانه ( که البته نه به صورت کامل -به علل مختلف-) و همینطور ریز مخارج روزانه از جیب پدر بزرگوارم توسط بنده حقیر در این مملکت کفر!
آره دیگه ایتطوری...آها علت اینی هم که نمیخوام عقاید� و افکارم رو اینجا بنویسم رو در پست قبلی نوشته بودم و از این حیث که کم اهمیت به نظر نمیاد اینجا هم بازگو میکنم :
1- بنده اصولا از مقوله عقیده خودم رو بری میدونم!
2- اگر در کمال خوشبینی خودم رو صاحب عقیده -از نوع سالم و نا سالم- بدونم....اونموقعه که دیگران رو برای اطلاع داشتن از اون عقاید موجه نمیدونم...نه به این خاطر که ظن دارم افکارم مورد تمسخر قرار بگیره یا حتی تو حالت دیگه خودم رو صاحب روحی غنی میدونم...خیر...از این جهت که اولا بنده تمامی اختیارات گزینش مخاطب رو از خودم سلب کردم و ثانیا که نگرانم که شاید خدایی نکره تفکراتم موجب ایجاد شک و دگر اندیشی افرادی مثل شما در اون مقوله منظوره و همینطور در مورد حضرت خودم بشه از این سو تصمیم بر این گرفته شد که باقی عمر را همچون گذشته در راه گسترش دروغ و تشویش اذهان جنابان عالیان در "وب-نوشت" ها نکرده و از این خدمتی که اجنبی ها بصورت کاملا رایگان و با هزار خواهش و تمنا در اختیار بنده و احتمالا شما گذاشتن به نحو بهتری -بهتر که چه عرض کنم!- استفاده بشه! باشد که موجبات رضایت یگانه ایزد منان رو هم از یاد نبرده و در حد توان فراهم کنیم!!
یا علی مدد. التماس دعا!
سجاد شریفیان





To Live is To Die! DATE: 12/04/2005 17:22:53

When a Man Lies He Murders
Some Part of the World
These Are the Pale Deaths Which
Men Miscall Their Lives
All this I Cannot Bear
to Witness Any Longer
Cannot the Kingdom of Salvation
Take Me Home  

 " The Late Cliff Burton " ~





گزارش تخلف
بعدی